[pro_ad_display_adzone id=5]
براونی؛ به عشق نقاشی بچگی
Lyla Owfi
April 25, 2010
من هیچوقت استعدادی در نقاشی نداشتم
خوب یادمه برای اینکه در کودکستان باعث آبرو ریزی در فامیل نشم دو سه نفری از خانواده جمع شدند و خلاصه برای آبرو داری یک نقاشی منظره به من یاد دادن که همون مدلِِ نقاشیهای همه عمرم شد
اون نقاشی هم عبارت بود از یک آسمون آبی که خورشیدی زرد با شعاعهایی مساوی دور تا دورش بود، بعدم یه کلبه با شیروُنی قهوه ای که یک دودکش داشت که در تمام فصول ازش دود میومد و جاده ای که خونه رو به آخر نقاشی وصل میکرد. همیشه دلم میخواست بدونم که آخر اون جاده به کجا میرسید
دور و بر اون جاده هم درخت های سیب یک شکل بود که حتی تعداد سیبهاشم اندازه هَم بود.اما همه نقاشی کلیشه ای یک طرف اون چمنی که تمام جاهای خالی کاغذ رو باید باهاش پر میکردم یک طرف یادمه که تمام خلاقیتم رو در این قسمت بکار میبردم چون بعد از اینکه رنگ سبز چمن تمام میشد من بایک پنبه رنگهاشو یک دست میکردم . این تنها کاری بود که من تو اون نقاشی از خودم داشتم.مرسی استعداد…اما چه بی استعداد چه با استعداد ، من از کشیدن اون نقاشی حال خوشی پیدا میکردم
در کل اون نقاشی حس خوبی بهم میداد اما نمیدونم چرا باعث نشد که تشویق بشم برای کشیدن نقاشیهای دیگه ، زمان گذشت و گذشت و نقاشی های من هم در انبار خانه پدری در کنار بقیه افتخارات زمان کودکیم زیر هزارون اسباب بدر نخور دیگه موند
وقتی که مادر شدم بچه هام هم اون مدل نقاشی رو یکبار کشیدن چون مادرشون (شرمنده) ، فقط همونو بلد بود،اما خوب اونا از مادرشون زرنگتر بودند و مناظر دیگری رو هم تجربه کردند.
در اثر دوندگی های زندگی ؛ بکلی منظره نقاشی رو فراموش کرده بودم . تا اینکه چند ماه پیش متوجه شدیم که صداهای مشکوکی از سقف خونه به گوش میرسه، بعد از کمی جستجو فهمیدیم که بعله ؛یک را کن** مهمون ناخونده زیر شیرونیمون شده، حالا ناخونده بودن تو سرش بخوره چنان سوراخی در شیرونی درست کرده بود که اگر بهش نمی رسیدیم کُل شیروُنی بارا کن و اولین برف زمستون همه به اتفاق میومدند رو سرمون
خلاصه با کلی تلفن زدن به شرکتهای مختلف و قیمتهای متفاوت بالاخره با یکی معامله مون شد و قرار شد که اول یه کسی بیاد را کن پُررو، رو بیرون کنه بعد اونا بیان برای عوض کردن شیروُنی البته ناگفته نمونه که تمام این مراحل با موزیک متن غرغر و گاهی هم چرب تر از غرغر به جون اون را کن وقت نشناس همراه بود.
بالاخره روز موعود فرا رسید و در یک لحظه کل شیروونی خونه شد پر از آدم
منم همون طور که اونا مشغول کار بودن اونور خیابون داشتم نگاهشون میکردم ، بعد از یک مدت دیدم چقدر این منظره که جلو چشممِ آشناست
آره خودشه همون نقاشی زمان کودکیم، همون خونه با آسمون آبی رویایی ، ای با با یعنی این همه سال من اینجا بودم و هیچوقت نفهمیدم که این منظره میتونست همون حس قشنگی که اون نقاشی صد در صد غیر حرفه ای به من میداد بهم بده
بازم یادم افتاد که باید چشمهامو باز کنم و زندگی رو دوباره ببینم با شادی و شاید همون حس قدیمی، مشکلات که تمومی نداره و زمان هم بی انصاف بد جوری داره میگذره ، پس من میتونم تصور کنم که همیشه تو همون خونه نقاشیم زندگی میکنم ، همون خونه ای که به زور بزرگترا کشیدمش ، اما عاشقانه دوسش داشتم، چون اون زمان هیچ ایده ای از آینده و فشارهای بی ربط زندگی نداشتم.
همون طور که تو فکرم با خونه نقاشی رویایی و خونه واقعی و چه جوری پرداخت کردن پول تعویض شیروُنی درگیر بودم ، دیدم که کار کندن شیروُنی تمام شد و میخوان مرحله بعد رو شروع کنند.منم همون موقع تصمیم گرفتم که با عوض شدن شیروُنی ، نگاهم رو به دور و برم عوض کنم و بشم همون صاحب خونه نقاشی،خدا رو چه دیدی شاید حس قشنگشم اومد سراغم.
برای همینم تصمیم گرفتم برای کارگرها یی که یادم آوردن که خونه چه توی کاغذ نقاشی بی خط باشه چه اینور دنیا در غربت ، فقط باید شاد باشه والبته پر از عشق ، قدم اول رو بردارم و همشونو به خوردن یک . شیرینی دعوت کنم . بخاطر کمی وقت تصمیم گرفتم که « براونی*» درست کنم. چون هم همه دوست دارن و هم سریع درست میشه. تو هم درست کن ؛ ببین خوشت میاد یا نه؟
موادی که برای براونی لازم داری
عشق بمقدار کافی
حافظه خوب برای بیاد آوردن خاطرات خوب مقدار زیاد
شکر یک فنجون
آرد سه چهارم فنجون
کره دو سوم فنجون
تخم مرغ دو تا
پودر کاکائو اعلا خوش رنگ شش قاشق سوپخوری
وانیل یک چهارم قاشق چایخوری
گردو خرد شده اگه دوست نداری میتونی نریزی نصف فنجون
شما اولین کاری که میکنی اینه که ؛ فرت رو روی درجه ۳۵۰ فارنهایت روشن میکنی . بعد در یک قابلمه متوسط اما خوشگل کاکائو و کره رو میریزی و بعد از مخلوط کردن؛ زیرش رو روی حرارت ملایم روشن میکنی ؛ همینطور که داری همش میزنی ؛ بیکار نشین و به بهترین اتفاق زندگیت فکر کن ؛ میبینی که عجب انرژی میگیری. خوب و قتی که کره آب شد و با کاکائو یکی شد ؛ شما هم محبت میکنی و به افتخار این یکی شدن ؛ شکر رو بهشون اضافه میکنی و هم میزنی و از روی حرارت برش میداری . و تخم مرغها رو یکی یکی بهش اضافه میکنی؛ و بعد از هر تخم مرغ برای یک دقیقه حسابی مخلوطش میکنی. و در تمام مدتی که مشغول مخلوط کردنی؛دوباره به همون اتفاق ؛ خوبه فکر میکنی . بعدش نوبت وانیل خوش بو هست که این جمع یکدست رو معطر کنه . اونو هم اضافه کن و برو سراغ آرد ؛ بریزش و خوب که مخلوط شد ؛ زحمت گردو رو هم بکش؛ و به جمع دوست داشتنی اضافش کن. ما به یک قالب چهار گوش به اندازه ۲۳ در ۲۳ احتیاج داریم . زحمت بکش چربش کن ؛و مواد رو با سلیقه و یکنواخت در اون پهن کن و بسلامتی بذارش در فر ؛ برای ۳۰ دقیقه . دیگه لازم نیست قسمت بدم که در فر رو در این مدت باز نکنی؛بعدم وقتی که حاضر شد و از فر آوردیش بیرون. در همون قالب بذار خنک بشه ؛ و به هر انداره که دوست داری ببرش.اگه که به اندازه ای که در عکس میبینی ببری ؛ ۱۶ تا براونی میشه.پاشو ؛ تنبلی نکن ؛ درستش کن و با یک لیوان شیر همراهش کن و اگه دوست داشتی برو سراغ آلبوم های قدیمیت؛و روح و دهنت رو شیرین کن
به امید اینکه همیشه خونت ؛ بهمون قشنگی خونه های رویاهات باشه ؛ پر از عشق و محبت؛ صفا و وصمیمیت و جاده ای سر سبز که با تمام مسافراش مهربونه و هیچوقت به بن بست نمیرسه
شاد باشی و عاشق
سفره اینترنتی در فیس بوک یادت نره
قرار ما دوشنبه دیگه
*Brownie
**Raccoon
Related
About the author: Lyla Owfi View all posts by Lyla Owfi
کلبه عمو تم
فوق العاده بود، خیلی خیلی لذت بردم ، ممنون
WOW… This one put a big a smile on my face 🙂 Merci…
واقعا که خارق العاده است! ذهن هر چی رو تصور میکنه، بوجود میاده!! مرسی خیلی عالی بود. 🙂
miss U guys so much! beyade oonroozaii ke dore ham jam boodim o shoma ghazahaye khoshmaze vasamoon mipokhtin
be yade shomal va shirvani haye banafshe noshahr!
lili jun ba in shizaye kayli kosmazeat man cand killo ezafe kardam ! har cand be kubye shoma namise love,manijeh
به به چه خوشمزه است لیوانت ام خوشگله خانمی من عکس اش را دارم
لیلی جون این مقدار آرد که نوشتی سه چهارم فنجون درسته ؟ به نظرم اومد یه خورده کمه . البته که براونی کیک حجیم و سنگینی نیست ولی بازم گفتم بپرسم بد نیست
مرسی از خاطره قفشنگت و مرسی از کیک خوشمزه ات
لیلا جان عالی بود من بیشتر محو نوشته هاتون و دیدتان به زندگی شدم منم مثل شما فکر میکنم باید طور دیگه ای به زندگی نگاه کرد منم مادرم میفهمم که شما چی می گید منم خودم رو با اشپزی سرگرم کردم عشقم به زندگی و بچه هام رو این طوری نشون میدم بازم ارزو میکنم موفق باشید
برشتوک عزیز
خوشحالم که نوشته های منو دوست داری وهمنطور از اینکه مهمان سفره من شده
امیدوارم که همیشه یک مادر عاشق باشی
شاد باشی عزیزم
وای هر کدومش رو که میخونم یا اشکم در میاد یا لبخند مزنم یا میخندم یا قلبم میریزه…چه میکنید با مهموناتون…
مصی جان
امیدوارم که همیشه شاد باشی
و تمام لحظه هات لبریز از عشق