Recent Posts »
صلح و آرامش
نمیدانم یادت هست یا نه قديم تر ها لیوانهایی بود مخصوص بچه های کوچک كه ته گرد و نسبتا سنگینی داشت وقتی از دست بچه می افتاد حسابی خم و راست میشد و به
Read More »لباس بی قواره و تلاشی برای درخشش
صورت خندان آراسته، و ماتيك خوشرنگش خیلی به چشم میآمد اگر لباس فرم بیقواره، با لوگوى بشدت بزرگ و براق شركت تميزكارى، خودنمایی نمیکرد متوجه نمیشدی که مسئول نظافت این سرویس بهداشتی است احتمالاً
Read More »خلاقیت زیادی و کمپوت ناجی
موهاى بشدت سياهش با چين و چروكهاى دور چشمانش همخوانى نداشت. حتى ظاهر بيش از حد آراسته اش هم با فضا و مكان جور نبود در ماشين را كه بستم، چنان خوش آمد گفت كه
Read More »کاشت؛بَرداشت وپخت باعشق بمقدار کافی
چند روز پیش دوست عزیزی از گلخونه دوست عزیزش؛ برای من مقداری گوجه فرنگی نارنجی و اسفناج … آورد نمیدانم تا بحال این حس را تجربه کردی یا نه ؛ اینکه چیزی بدستت برسد
Read More »بالکن قرمز پیچازی وآلبالو
روبروی پنجره من، درست به فاصله یک کوچه باریک، منظره ایست که به هیچ عنوان نمیتوانم ندیده اش بگیرم. هر قدر هم كه بخواهم از زاویه دیگری به کوچه نگاه کنم بازهم قرمز
Read More »عبرت تَه دیگی و اِسموتی با طعم بهشت
بعضى وقتها اتفاقات كوچك و پيش افتاده، تاثيرات بزرگ و غير منتظره اى بر جا ميگذارند كه خارج از انتظار هستند عاشق ته ديگ بود. همينكه ديسها و كاسه ها در سفره صف ميكشيدند، چشمش
Read More »سفره های قدیمی وحلیمی بسرعت نور
خیلی ها گوشه حیاط دور اجاقهای بزرگ جمع بودند عده ای مشغول روبراه کردن بساط آش بودند و عده اى هم مشغول تفت دادن آرد حلوا. چند نفری هم در آشپزخونه پلو ها
Read More »خنده ای از سَرِ خستگی وقهقه ای از سَرِشوق
با مهربان دوستانی بوسیله مترو عازم تمايشگاه كتاب شدم راه طولانى بود. اما با تماشاى فروشنده هاى مترو كه هر كدام به طريقى بازاريابى مى كردند مسیر کوتاهتر به نظر می آمد از خانم
Read More »دلخوشیهای چهارراهی
شانه را با دقت در سفیدی موهایش حرکت داد با لبخند چشمکی برای زن زیبایش که همچنان خنده بر لب، از پشت شیشه قاب عکس نگاهش می کرد زد و سنجاق کراواتش را مرتب کرد.
Read More »