اینروزا؛ دلم اونروزا رو میخواد
اونروزایی که
با تشک های صندلی برای خودمون خونه می ساختیم و سقفش رو هم
با ملافه یا چادر میپوشوندیم
و؛ اون برای ما میشد قشنگترین و امن ترین خونه دنیا
خونه ای که پر میشد از خوراکی های خوشمزه ایکه
شیرین شیرین بودن
خونه ای که خیلی چیزا نداشت ؛ حتی پنجره
اما توش پر از شور و شوق بود
خونه ای کوچک که برای جا شدن همبازیمون گاهی مجبور میشدیم پامونو تو شکممون جمع کنیم
خونه ای که گاه و بیگاه دیوارش با کمترین فشار رو سرمون
خراب میشد
با اینحال
از خنده ریسه میرفتیم و دوباره و دوباره میساختیمش
اینروزا دلم اونروزا رو میخواد
روزایی که دلمون به بزرگترهای بیرون خونه تشکی گرم بود
و دستهای پر برکتی که گاه و بیگاه پر از خوراکی از بین تشکها
به طرفمون میومد
اینروزا دلم اونروزا رو میخواد
روزایی که خواسته هامون به اندازه همون خونه های تشکی بود
روزایی که همش رنگی بودند و شادی هاش دم دست
آره اینروزا دلم اونروزا رو میخواد
خیلی قشنگ بود مثل همیشه
قربانت فاطی جون
شاد باشی عزیزم
KHELI CHASBID
عزیز خوشحالم که خوشت اومد S
شاد باشی
ممثله همیشه عالی عزیزم 🙂
لیلای عزیزم دل من هم برای بچگی تنگ شده برای بی توقعی اون روزها برای سادگی اون موقع برای قهر کردنها و اشتی کردنهای دو دقیقه بعدش برای خنده هاش برای بازیهاش به اندازه تمام عمرم دلم تنگ شده ای کاش دوباره تکرار می شد ای کاش بیشتر قدرشون رو می دونستیم ولی چکار میشه کرد جز اینکه با بچه هامون بچگی کنیم شاید کمی دلمون خنک بشه ممنونم عزیزم برای دستور خوبت امیدوارم دلت مثل سوپت گرم باشه
ممنون از محببت تستر عزیز
شاد باشی
منم مثل شما برشتوک عزیز فکر میکنم همیشه میشه بچگی کرد
و همیشه هم کمی به آرامش رسید
شاد باشی و ممنون از محبتی که همیشه به من داری
شاد باشی عزیزم