[pro_ad_display_adzone id=5]
رنگ آمیزی با موبایل و پسر جوان
Lyla Owfi
December 12, 2011
یکی از کارهای وحشتناک توی خونه اینه که شما با اسباب و اثاثیه بخواهی درو دیوار رو رنگ کنی
حتما این تجربه رو داشتی .
واقعا سخته و از اون سختر اینکه عده ای که برای اینکار میان خیلی خوش قول و زرنگ نباشن اونوقته که آدم هر چند ساعت یکبار به نقطه جوش میرسه
منم یکی دو هفته پیش گرفتار این برنامه بودم و اصلا جات خالی نبود
اما من از قسمت گروهی که کار میکردند شانس آوردم هم خوش قول بودند و هم کارشون رو بلد بودند .
حتما حالا میگی : خوب اینکه همه چیز مرتب بوده پس دیگه نوشتن نداره.
اما من اصلا نمیخوام از کار ها بگم میخوام از دو شخصیتی که برای کار همراه با ریسشون اومده بودن بنویسم .
سر گروه این دو نفر بسیار بکارش وارد بود. تنها مشکلش این بود که تو محاسبات زمانی اشتباه میکرد مثلا گفت من خونه رو پنج روزه تحویل میدم اما شد دوازده روز حالا بازم به این کاری
ندارم .
دونفری که برای کار آورده بود اصلا به هم نمیخوردند نه سنی ؛ نه هیکلی و نه اخلاقی و طبیعی بود که اونی که سنش زیاد بود از دست کوچیکه حرص میخورد و اونی که جوان بود اصلا انگار نه انگار که همچین همکاری وجود داره .
مرد مسنی به اسم « جُرج » بود که دوسالی میشد که به کانادا مهاجرت کرده بود در مملکت خودش توی ارتش بوده و حالا بخاطر بچه هاش ترک وطن کرده بود .انگلیسی کم و بیش میدونست و البته بیشتر با سر و دست منظورش رو میرسوند.
بقدری مرتب و کاری بود که حد نداشت من از حالت و روش جُرج به این باور رسیدم که هر مقامی توی ارتش کشورش داشته قطعا کمتر از سرهنگی نبوده. به همین مناسبت من صداش میکردم سرهنگ جُرج.
جوانی که همکار سرهنگ بود یک پسر ۲۳ یا ۲۴ ساله بود به اسم ( ناجی ) که بعد از تمام کردن دبیرستان تصمییم گرفته بود که بره دنبال کار. با سرهنگ همشهری بود اما کانادا به دنیا اومده بود. خونواده اش ۳۰ سالی بود که کانادا بودند نکته جالب این پسر این بود که تمام ساعاتی که کار میکرد.
دقیقا یک دستش قلم مو بود دست دیگرش موبایل که یا با اون حرف میزد و یا تکست میزد.
برای من عجیب بود که طرف صحبتش چکاره بود که تمام این مدت با هم مشغول صحبت بودند .
ساعت ناهار هم که میشد دوست دخترش میومد دم در خونه ما ؛ باهم حضوری حرف میزدند و یک ساندویچ هم براش میاورد و با هم میخوردند این تنها وقتی بود که تلفن بینوا نفس میکشید .دقیقا اون کاری رو میکرد که من همیشه میگم غذا تو کنار اونی که دوست داری بخور .
خیلی کارش با نمک بود بهش گفتم من بچه ها ی زیادی دیدم که تلفن از دستشون نمیوفته اما تو دیگه شاهکاری. خوبه که صاحب کارت بهت هیچی نمیگه .
اونم میگفت: میدونه اگه بگه نمیتونی با تلفن کار کنی من استعفا میدم.
وقتی که ازش اجازه گرفتم که عکسش رو بذارم توی سایت خیلی هم خوشحال شد و گفت بذار و زیرش هم بنویس که من هم کارم رو عالی انجام میدم و هم به کارهای شخصیم میرسم شاید برام تبلیغ بشه.
اینم عکسش
ناگفته نماند که سرهنگ رو خیلی حرص می داد اما اون کار خودش رو میکرد. انصافا هم هر دو کارها رو به موقع انجام میدادند ؛ اما یکی با حرص یکی با خونسردی. خوب هر کدوم هم دلیل و مشغولیات فکری خودشون رو داشتن .
کار خونه ما تموم شد و سرهنگ و ناجی هم رفتند سر یک کار دیگه اما من هنوز تو فکرم که این دو نسل طریقه انجام کارشون رو از دو دیدگاه کاملا متفاوت میدیدند نسل قدیم پر از استرس و تحمل فشار اینهمه تغییر توی زندگی و نسل جدید بیخیال گذشته و آینده فقط در زمان حال زندگی میکرد تو فکر میکنی کدوم یک از این دو نسل برنده هستن ؟
بگذریم بریم سر غذای این هفته
دستور این هفته یک رپ مرغه که من انواع مختلفش را در زمان تعمیرات خونه درست کردم . اما از یکیش عکس دارم و برای تو میذارم برای زمانی که وقت کمه خیلی خوبه امتحان کن.
موادی که برای رَپ مرغ لازم داری
عشق بمقدار کافی
درک شرایط و موقعیت مردم خیلی
نان تورتیلا ( یا نان لواش ) چهار تا سالمش
سینه مرغ بی پوست و استخون باریک باریک بریده شده دو تا خوبش
قارچ تازه ورقه شده یک فنجون
فلفل سبز دلمه که باریک باریک خُرد کردی بازم یک فنجون
بادمجون حلقه شده مجددا یک فنجون
سیر نازنین که با عرض معذرت له شده دو حبه متوسطش
پیاز حلقه شده یکی اما متوسطش
روغن زیتون اعلا دو قاشق غذا خوری
پنیر رنده مازارلا هر چقدر دوست داری
نمک و فلفل هر چقدر صلاح میدونی
پودر پاپریکا یک قاشق مربا خوری
مایونز ؛ سُس تند و سُس باربکیو رو شیشه ها شو رو بذار دم دست
شما محبت میکنی و بادمجان ها رو بهمراهی مرغ ؛ قارچ؛ فلفل دلمه سبز ؛ پیاز ؛ سیر عزیز ؛ پودر پاپریکا ؛ نمک وفلفل میریزی در یک ظرف که مناسب برای رفتن در فر باشه بعد
روغن زیتون اعلا رو اضافه کن و حسابی مخلوطشون کن و برای پانزده دقیقه بذارش توی فر که روی در جه ۳۵۰ فارنهایت گرم شده .
تا این دوستان به مرحله پختگی برسن شما هم بیکار نشین مایونز و سُس تند رو مخلوط کن نان تورتیلا رو باز کن روشو از این مخلوط بزن وقتی که دوستان رو از فر آوردی بیرون از مواد بریز وسطش و روش رو هم کمی سُس باربکیو اضافه کن و در آخر پنیر رو بریز و با سلیقه بقول معروف لوله اش کن.
اگر گریل داری داغش کن و رپ هار رو بذار روش و درش رو ببند.اگر هم نداری فرت رو به حالت برویل بذار و بهش فرصت بده تا کمی برشته بشن.وقتی که حاضر شد از وسط نصفش کن و در یک ظرف قشنگ بذار و در کنار اونی که دوست داری نوش جان کن
تا دو شنبه دیگه شاد باشی و در آرامش
یک تغییر در برنامه سایت دادم و اونم اینه که جواب محبت دوستان رو در سایت ؛ در همون صفحه سایت میدم.
Related
About the author: Lyla Owfi View all posts by Lyla Owfi
خیلی جالب بود و به این نتیجه می رسیم که زندگی رو هر جور بگیری خلاصه میگذره حالا چه حرص بخوری چه بیخیال باشی چه شاد و چه ناراحت زمونه کار خودشه میکنه و برای کسی اصلا صبر نمی کنه پس مواظب باشیم جوری با مسائل برخورد کنیم که لحظات از دستمون نره
«فاطی جان دقیقا همینطوره که میگی اما خدا کنه آدم تو عمل یادش نره که« این نیز بگذرد
شادباشی عزیزم
🙂 Albate ke nasle jadid raveshe behtari daran
دقیقا حرف دل منو زدین، که به هرکی میگفتم میگفت خوب نیست آدم سیب زمینی باشه. ولی به نظر من آدم یه سیب زمینی با آرامش و خوش اخلاق باشه خیلی بهتر از اینه که یه هلوی پراسترس و بداخلاق باشه!
تا تا جان شما سخت نگیر عزیزم
شما شک نکن ؛ دقیقا همینطوره که میگید
banooe esgh salam…mamnonam az en matne ziba v albate jaleb…man ham fkr mikonam zendegi ba nazm v moratab kheili alee…ama be sharti ke khoode zendegi faramosh nashe…v natoni lezatesha bebari….hamishe por az eshgh v ehsas bashid..
ممنون لیلی جان همیشه به من لطف داری
شاد باشی
salam
va mamnoon az ghalame zibat
kash mishod inghoneh adam neghah kone az hamechiz khalas mishod
baram jaleb bood ke in taghir nasl ooncham hes mishe
doostet daram
mahnaz
لیلا جون چه غذای جدید و خوشگلی مرسی :*
این روزا موبایل از دست این بچه ها نمیوفته! و البته که به قول تو بی خیال و بی استرس کارش رو انجام داد و همین مهمه! الکی پیر نمیشه 🙂
نوش جان تستر عزیز
آی گفتی مهناز جون
ممنون از محبت همیشگیت
لیلا جون بالاخره بعد از تنبلی فراوان کتابتو سفارش دادم و دیروز رسید دستم. خیلی عالیه. خسته نباشی عزیزم و ممنون به خاطر کتاب خیلی روحیه بخش و باحالت. امیدوارم که هر چه زودتر شروع کنم غذاهای لیلایی درست کنم. بوس عزیزم……………… راستی من برای این پستت پیغام گذاشتم قبلاً نرسیده؟!
شادی جان خوشحالم که از کتاب خوشت اومد همیشه از دیدنت سر سفره اینترنتی خوشحال میشم
عزیزم من در پست قبلی ازت کامنت داشتم که در همون جا هم جواب دادم
شاد باشی عزیزم
سلام.ممنون .شوهر منم دوست داره اینطوری زندگی کنه و تا حدی هم من رو عوض کرده!ممنون که روی آشپزی با عشق تاکید می کنید،دغدغه منم همینه .این زندگی عشق کم داره و نه چیز دیگر!
سلام لیلا جون
نسل امروز خیلی راحت تر زندگی می کنند بی خیال دنیا و اطرافیانشون
دستت درد نکنه با این خوراک خوشمزه
و در آخر اینکه اسم کتابت چیه لیلا جون نمیدونستم
شاپرک جان ممنون که مهمان سفره اینترنتی بودی
عزیزم اسم کتاب من « مواد لازم عشق بمقدار کافی » است که اگر سمت راست سایت
که عکس کتابم است روی لینکش کلیک کنی تمام اطلاعات کتاب رو میتونی بگیری
شاد باشی
پرند عزیز دقیقا همینطور که گفتی این زندگی عشق کم داره
ممنون که مهمان سفره من بودی شاد باشی
سلام لیلا جون ممنونم ازسفره های رنگارنگت
فریبا
ممنون از شما فریبا جان
خوشحالم که مهمان سفره اینترنتی هستی
شاد باشی عزیزم
راز سلامتی بیخیالی و خونسردی است.البته من دیر فهمیدم.من سس تند رو عادی میریزم و بازم عالیه
تکین جان خیلی بانمک نوشتی
دقیقا منم مثل تو 🙂
شاد باشی