عشق داشتن یک رادیو قدیمی با عث شد که زمانی که ایران بودم به جمعه بازار برم و جایی رو که خیلی تعریفش رو شنیده بودم از نزدیک ببینم. خیلی خوشگل بود و یک حس عجیبی بهم دست داد.
اجناسی که برای فروش گذاشته بودن رو که دیدم با خودم گفتم ای بابا اگر من از زمان مادر بزرگم اجناسی که میخواستن بریزن دور رو نگه داشته بودم الان عجب ثروتی گیرم میومد.
مخصوصا وقتی چشمم به قندانی که در نداشت و یک دسته از دو دسته اش هم شکسته بودافتاد. قیمت روش رقمی بود که من با تعجب از صاحب بساط پرسیدم وا مگه کسی اینو هم میخره ؟ اینقدر اون آقا عصبی شد که شاید اگر بساط شکستنی جلوش نبود جور دیگه ای جوابم رو میداد
گفت بله کسایی که شعور دارن و آنتیک میشناسن میخرن خلاصه کلام به من فهموند که نه شعوری دارم و نه از آنتیک سر در میارم .
در ادامه را ه سعی کردم که با سیاست و کنترل احساساتم به اجناس فروشی نگاه کنم و تمرکز کنم روی پیدا کردن رادیوی قدیمی .
ااز همون مدلها که خونه همه مادر بزرگها بود و طبق آدرس دوستان باید سراغ آقایی میرفتم که سالهای دور به قول امروزی ها دی جی معروفی تو تهران بوده الان علاوه بر مغازه اش ؛ جایی هم در شلوغی جمعه بازار داره.
رادیو ؛ ضبط و صفحه های قدیمی رو میفروشه . رسیدن بهش آسونه چون هر از گاهی صدای آهنگهای قدیمی رو در اون آشفته بازار میشنوی از پینک فلوید بگیر تا ویگن و دلکش… و ناگفته نماند که شنیدن این نوع آهنگها در اون مکان ؛ خودش یک حس و حال خوبی به آدم میده.
خلاصه رسیدم به رادیو های این آقا ؛ اما رادیو مورد نظر من در اون میون نبود . اما چشمم به گرام تپاز افتاد . وای که خدا میدونه به چه سر عتی خاطراتم ورق خورد و به خونه شیراز رفت و روزی که خاله من صاحب یک گرام تپاز شد . آمدن این گرام به خونه رو نمیتونم با آمدن هیچ چیز امروزی مقایسه کنم . برای اینکه امروز «آی پاد » میاد فردا کامل ترش و پس فردا … یعنی بچه ها فرصت ذوق کردن رو هم پیدا نمیکنن . خاطره گرام تپاز خاله و اینکه من چقدر عاشق اون گرام بودم که پارچه دورش پیچازی قرمز و سیاه بود حسابی هواییم کرد . یادمه که اون زمان تمام روز حاضر به انجام خُرده فرمایش ها بودم تا اینکه بتونم یک «صفحه ۴۵ دور» رو گوش بدم .
هنوزم از بیاد آوردن اون روزها داغ میشم . چقدر اون زمانها خوشی ها دم دست بودن .
راهم رو ادامه دادم که چشممم افتاد به یکسری رادیوی خیلی خوشگل با بی قراری رفتم به طرف رادیو ها که در همه سایز کنار هم ردیف بودن اما آقایی که اون نزدیکی من بود گفت اینا همه جدیدن و ساخت چین حواستون باشه سرتون کلاه نره.
و به راهش ادامه داد منم با نا امیدی بساط رادیو های چینی رو ترک کردم و در عجب بودم که واقعا چیزی مونده که چین نساخته باشه .
با یک حساب سر انگشتی دیدم تمام اجناسی که ازش خاطره داریم رو بالاخره یک جایی میشه پیدا کرد اما ایکاش کسانی رو که دوستشون داشتیم و حالا نیستند رو هم همینطور راحت میشد پیدا کرد . خلاصه این جمعه بازار بد منو درگیر کرد اما بالاخره رادیو رو پیدا کردم و خریدمش دیدن این بازار مثل سفری بود به خاطرات خوب و بد بچگی و بزرگی من .
راستی یک مطلب دیگه بهت بگم؛ از وقتی که وارد این بازار شدم نمیدونم چرا همش یاد ساندویچ مرغ های بوفه مدرسه ام بودم شاید چون که محل جمعه بازار به محل دبیرستان قدیمی من نزدیک بود.
امروز که چشمم به رادیوی قدیمی افتاد تصمیم گرفتم که این مطلب رو بنویسم و ساندویچ مرغ رو هم برای شام درست کنم
البته طرز تهیه این ساندویچ با اون ساندویچ زمان نوجوانی خیلی متفاوته همونطور که خودم هم حال و هوام با اون زمان فرق کرده .
اما چیزی که میدونم عوض نشده ؛عشق به آدمهای دور و برمه و حفظ یاد اونهایی که دوستشون داشتم و الان کنارم نیستن.
پس این ساندویچ رو با عشق تقدیم میکنم به همه کسانی که دوستشون دارم و برام عزیزن مثل تو .
kheli khoob bood, mesle hamishe mamnoon:)
مرسی خیلی عالی بود دستتون بی بلا.
عجب ساندویجهایی…………منم عاشق اون رادیوها بودم همیشه……….وقتی ازدواج کردم، دیدمشوهرم یکی از همونا داره……..کلی ذوق مرگ شدم
سلام عزیزم. چه خاطره های جالبی. به هر حال خوشحالم که اونجا خاطراتتون زنده شده براتون.
ساندویچ مرغ هم عالیه. مخصوصا برای وقتی که فرصت زیادی برای غذا نداریم.
دست شما درد نکنه.
شاد باشید.
خیلی عالی بود البته من سنم به این چیز هایی که شما نوشتید قد نمیده اما حال شما را درک کردم.
tebghe mamool aali bood. makhsoosan in sandwich kheili khoob be nazar miad.
mamnoon
دهنم حسابی آب افتاد لیلی جون. مرسی خیلی زیبا نوشتین مثل همیشه. واقعا کاش همیشه آدم بچه میموند و با چیزهای ساده و کوچک دلش شاد میشه.
وای کاش واقعاً میشد آدمهایی رو که دوست داشتیم دوباره پیداشون میکردیم!!! مو به بدنم سیخ شد با این حرفتون! خیلی عالی بود. مرسی
عزیزم من اشتباها فکر کردم پست سالاد آخرین پستت هست و اونجا پیغام گذاشتم. در هر ضورت فرق نهمی کنه. الان این پست رو هم خوندم. منم تا دو سه سال پیش خیلی جمعه بازار می رفتم و لونجا رو دوست داشتم. همون قدم زدن هم حال آدم رو عوض می کرد اما الان هم خیلی خیلای شلوغ و نفس گسره و هم به معنی واقعی کلمه آشغال و گرون فروشی یه. خلاصه که شاید فقط گاهی برای رفع دلفتنگی و یاد ایام برم. اما چه خوب که تو رادیویی که دوست داشتی پیدا کردی.
aliiiiiiiiiii bood mamnonam
لیلا جون امشب این ساندویچ خوشمزه را درست میکنم فقط فکر کنم به جای سس مایونز یک چیزی از خودم الکی در بیارم. خبرشو میدم بهت عزیزم
سلام لیلی جون
عزیزم فروشگاه تاوالا در منطقه جمیرا میشه گفت نمایندگی محصولات ویلتونه. اونجا محصولات شیرینی پزی حرفه ای رو می فروشن. هر چند گرونه و خود من هیچ وقت از اونجا خرید نمی کنم
من معمولاً از فروشگاه هایی مث کارفور یا جمعیه خرید میکنم ولی خوب اینا خیلی حرفه ای نیستن و فقط در حد کار راه انداختن هستن!
😉