یکی از راههای وقت کشی تو هواپیما دیدن فیلمه. مخصوصا اگر مدت زمان پروازت طولانی باشه
اما از اون جالب تر که شاید هر کسی این شانس رو نداشته باشه دیدن یک فیلم زیبا بصورت زنده است که من ایندفعه این شانس رو داشتم
در هواپیما وقتی که به صندلیم رسیدم دیدم که صندلی کنار پنجره یک دختر جوان نشسته و باجدیت هر چه تمامتر داره به دست و صورتش کرم میزنه سلامی بهم کردیم و منهم نشستم
همینکه هواپیما شروع کرد به راه افتادن دیدم دختر کناریم داره گوله گوله اشک میریزه یکدفعه دلم براش ضعف رفت . دیدن اشک ریختن توی هواپیما خیلی
عجیب نیست ؛ اما چون این همسفر یکجورایی همسن وسال دخترم بود روم تاثیر گذاشت .هنوز کاملا هواپیما بلند نشده بود که شروع کرد به فیلم دیدن منم خیالم
راحت شد که کمی آروم شده
همینطور که مشغول گشتن توی لیست فیلمها بودم از تکون خوردن صندلی نگاهم به همسفر جوانم افتاد که تحت تاثیر فیلم حسابی هیجان زده شده بود. یک آن
تصمییم گرفتم منم همون فیلمی رو ببینم که اون میدید . زیر چشمی نگاهی به فیلمی که میدید انداختم دیدم از اون فیلمهای بالیوودی هیجانیه با زیر نویس
انگلیسی. از خیر فیلم گذشتم .اما اینقدر حرکات دختر جوان برام جالب بود که ترجیح دادم بجای فیلم حرکات پر از احساس اونو تو صفحه خاموش مونیتورم
ببینم . گاهی میخندید ؛ گاهی گریه میکرد گاهی هم پا به پای هنر پیشه های فیلم نشسته ؛ میرقصید کلا از فضا و مکان فاصله گرفته بود و حسابی جاش خالی بود
خیلی کارهاش با نمک بود . در فرصت های بین دیدن فیلم بعدی یا خوردن غذا هم کلی با من حرف زد گفت که اسمم « ساحرا » است . دبیرستانم رو در
یکی از شهر های هند ( اسمش رو گفت اما شرمنده الان یادم نمیاد ) تموم کردم . و با هیجان ادامه داد که ؛ طبق روال معمول خانواده اش باید الان ازدواج
میکرده ؛ اما این دختر که فرزند بزرگ خانواده اش بود و دو برادر و دو خواهر کوچکتر از خودش هم داره در یک حرکت انقلابی تصمییم میگیره که ادامه
تحصیل بده
بقول خودش بعداز کلی سر و کله زدن با خانواده اش ؛ بالاخره الان پهلوی من نشسته و عازم کانادا بود. برای رشته پرستاری پذیرش گرفته بود . وقتی که
ازش پرسیدم که چرا پرستاری ؟
گفت برای اینکه ما رسم نداریم تا وقتی که خانه پدری هستیم بیرون از خونه کار کنیم
اما وقتی که شوهر کنم اگر شانس بیارم و شوهرم روشن فکر باشه با شغل پرستاری یا معلمی بهتر کنار میاد
خیلی هیجان داشت میگفت من توی فامیلمون اولین دختری هستم که برای ادامه تحصیل دارم به خارج از هند میرم . با اینکه دفعه اولمه که از خانوادم دور میشم
و میدونم سخته اما باید دست پر برگردم تا راه رو برای دخترای دیگه فامیل و خواهرام باز کنم
در بین حرفهاشم گفت رسم ما برای ازدواج اینه که پدر دختر باید خونه تمام اسباب خونه و خرج عروسی رو بده . در جواب من که پرسیدم اونوقت آقای داماد
چه حرکتی انجام میدن گفت هیچی همینکه اومده و دختر رو گرفته کلی کاره …حسابی هم با هم در این مورد گفتیم و خندیدیم
در طول پرواز و معاشرت من و ساحرا ؛ ما دوبار طلوع خورشید رو دیدیم این عکسی که برات گذاشتم دومیش بود
خیلی جالب بود که همسفر من وقتی چند تا فیلم رو پشت هم دید رفت روی کانال آهنگ که اونهم هندی بود و شروع کرد باهاش خوندن البته به اندازه ای که
🙂 besyar ziba
Ali bood, omidvaram movafagh beshe 🙂 merci
اینقدر از این جور آدم ها که بر خلاف رسم و رسومات غلط حرکت میکنند و با اراده هستند و موفق میشن خوشم میاد ، خیلی خوب بود ممنون امیدوارم روز به روز به تعداد این آدم های مصمم اضافه بشه
S
ممنون از شما
شاد باشی عزیزم
شولوکات عزیز
خوشحالم که خوشت اومد منم امیدوارم که دست پر برگرده و موفق
شاد باشی
فاطی جان منم همین آرزو رو دارم
شاد باشی عزیزم
aval az inke be in zibaei va ghashangi dastanio tarif kardin mamnonam , adam bazi vaghta chazei ro ke mikone delesh nemikhad tamam beshe , onam az hamin moreda bod ..
dovom ham bazam mamnon az dastoreton ,
mano hamishe doste khod bedonin
هم خاطره زیبایی بود هم سوپ خوشمزه ای بود مخصوصا که عشق بی مقدار بود و اندازه نداشت و دست ما هم از این لحاظ باز بود و معذورات نداشتیم … شب یلدای خوبی داشته باشی …
فرحناز عزیز
ممنون از اینهمه انرژی مثبتی که بهم دادید
امیدوارم که همیشه شاد باشید و مهمان همیشگی سفره اینترنتی
ممنون
سیمین جان خیلی بانمک نوشتی عزیزم
امیدوارم که در عشق همیشه دستت باز باشه
شما هم شب یلدای خوبی داشته باشی
میبوسمت
شاد باشی دوست من و مثل همین لبو خوشرنگ و لعاب
ممنون
منتظرتم
نگین جان ممنون از محبتت
حتما بهت سر میزنم
شاد باشی