[pro_ad_display_adzone id=5]

یادی از معلم هام با مرغ بالزامیکی

Lyla Owfi May 16, 2010 6
یادی از معلم هام با مرغ بالزامیکی


چقدر تا حالا فکرت درگیر کسانی شده که توی زندگی تو نقش پر رنگی داشتن؟

و یا اینکه تو ؛ توی زندگی چه کسانی تاثیر داشتی؟

معمولا با شنیدن اسم معلمهای دوران زندگیمون همیشه همه از اونایی صحبت میکنن که در زندگیشون تاثیر بسزایی داشتن؛ اما من چند روزه که فکرم درگیر معلمهاییه که من تو زندگیشون تاثیر داشتم؛ تعجب نکن ؛ آلان برات تعریف میکنم

من چند معلم داشتم که بعد از تدریس به من تصمییم گرفتن تغییر شغل بدن

در دوران ابتدایی که در شیراز بودیم  من  به مدرسه « مهر آئین » میرفتم ؛ کلاس خط  داشتیم  ؛ با قلم درشت و دوات  و سرمشقهایی که همه شون شعر های قشنگی بودن که  اون زمان  خیلی چیزی ازشون سر در نمی آوردیم

آقای  محترم و مسنی معلم خط مدرسه بودن که سالها عاشقانه در  اکثر مدارس  شیراز تدریس میکردند . آقای شایق  خیلی زحمت میکشیدن  و عجب خطی داشتند 

بقدری با دقت و حوصله و صد البته با عشق ؛ به شاگردان درس میدادن که  شاگرد ها  هم تحت تاثیر قرار میگرفتن و سعی خودشون رو میکردن تا  اگر خطاط قابلی نشن ؛ لا اقل خوش خط بنویسن

اما متاسفانه هیچ تاثیزی در دست خط من نذاشت ؛ نه اینکه نخوام ؛ دستم اصلا فرم  خطاطی نداشت

با اینکه آقای شایق ؛ معتقد بود که کسانی که چپ دستن بخوبی راست دستها نمیتونن بنویسن ؛ و همیشه  به کسانی که چپ  دست بودن دو نمره اضافی میداد ؛  من با تمام سعی و کوششم اکثرا  همان دو میشدم؛ بعضی وقتها هم  که خیلی خودکشون میکردم ۳ میشدم اما نه بیشتر. و چون ایشون معلم دایی ؛ خاله ؛مادر م و خلاصه کل فامیل بودن ؛  خیلی با من مدارا میکردن و به احترام دوستی ” آخر سال نمره در حد قبولی به من  میدادن 

اما با تمام این ؛ محبت ها و ارفاق متاسفانه من خوش خط نشدم که نشدم. هنوز نگاه پر از تاسف اون معلم عزیز یادمه

بعد ها شنیدم که ایشون بعد از کلاسی که با من داشتن ترجیح دادن که در خانه؛ برای دل خودشون خوشنویسی کنن و  خودشونو باز نشسته کردن

خدا میدونه که اگر کامپیوتر اختراع نمیشد ؛ من چطور میتونستم با این دست خط انتیک کتابم رو چاپ کنم …گفتم کامپیوتر ؛ یادم به  اولین معلم کامپیوترم افتاد

آقای جوانی بود پر از انرژی که بسیار دقیق ؛ و ریشه ای درس میداد ؛ هرچی هم که من بهش میگفتم : من فقط میخوام کار با کامپیوتر رو یاد بگیرم و خیلی در بند نکات ریز نیستم ؛ قبول نمیکرد ؛ شاید  خیلی روی من حساب باز کرده بود . خلاصه بعد از ماهها به من گفت که بهتره از کلاسهای عمومی استفاده کنم و خودش هم بکلی تدریس رو گذاشت کنار و بعد ها شنیدم که در یک « بند هوی متال »فعالیت چشمگیری داره

سومین معلم من هم معلمی بود در کانادا  که به من تعلیم رانندگی داد

وقتی که من برای گرفتن تصدیق کانادایی اقدام کردم ؛ سالها بود که گواهینامه ایران رو داشتم و خیلی راحت در تهران رانندگی میکردم ؛ خوب شما خودت تصور کن کسی که در تهران رانندگی کنه ؛ خیلی وارده اما در این ور دنیا باید از صفر شروع میکردم ؛ یادمه در آخر دو ساعت رانندگی که از ماشین پیاده شدم ؛ بقدری معلم مهربانم با صدای فریاد مانند تذکر داده بود؛ که وقتی من ازش خدا حافظی کردم صداش کاملا دو رگه شده بود و آب دهنش رو بزور قورت میداد… منم با عذر خواهی براش  کمی از  اختلاف رانندگی کانادا و تهران گفتم  و ایشون هم با چشمانی خسته و پر از وحشت فقط سر تکون میداد

و عجیب اینکه دفعات بعد هم دیکه به من وقت نداد و من مجبور شدم با کسان دیگری برم رانندگی… منهم دیگه این موضوع  رو فراموش کردم 

تا اینکه یکروز که داشتم روزنامه میخوندم ؛ . عکس معلم رانندگی رو دیدم ؛ که در یک آژانس مسکن کار میکنه

اینم از تاثیر من بر زندگی چند معلمم

امروز فکر کردم که چه خوب میشد که میتونستم همه معلمهامو دعوت کنم و ضمن خوردن یک شام  از همشون دلجویی کنم

خوب این کا ر که عملی نبود منم گفتم حالا غذا رو درست میکنم ؛ بعد از دور ازشون حلالیت میطلبم

موادی که برای «مرغ با سس بالزامیک »لازم داری

عشق                                                     بمقدار کافی

سینه مرغ بدون پوست و استخون                  چهار تا خوبش

آرد سفید                                                 ۱/۴ فنجون

نمک و فلفل                                               هر چقدر که دوست داری

روغن زیتون اعلا درجه یک                          سه  تا چهار  قاشق غذا خوری

سیر عزیز                                                 سه حبه بزرگ

ترخون یا روزماری خشک                               یک قاشق غذا خوری

آب مرغ ( یا آب )                                                    یک فنجون

سرکه بالزامیک                                            دو قاشق غدا خوری

عسل پر خاصیت                                          یک قاشق غذا خوری

کنجد                                                          دو قاشق غدا خوری

کاری که شمامیکنی اینه که در یک کیسه فریزر ؛آرد رو با نمک و فلفل بریز و مرغها رو یکی یکی بریز توش و حسابی تکونش بده تا تمام مرغها آ ردی بشن

یک ماهیتابه نسبتا بزرگ رو بیار و نصف رو غن زیتون رو بریز توش روی حرارت ملایم بذار ؛ وقتی که روغن داغ شد ؛ مرغها رو بذار توش ؛ و بهش فرصت بده تا خوش خوشک سرخ بشن؛ همونطور که مرغها دارن سرخ میشن ؛ شما هم خاطراتت رو مرور کن ببین ؛ تو ؛تو زندگی کی تاثیر داشتی 

وقتی که یکطرف مرغ سرخ شد پشت و روش کن و بهش یک فرصت دیگه بده فکر کنم حدودا ۱۰ تا ۱۲ دقیقه کافیه

بعد مرغها رو خیلی با سلیقه از تو ماهیتابه در بیار و بذار کنار . حالا لطف کن و بقیه روغن  زیتون رو بریز در ماهیتابه وسیر رو که ریز کردی ؛ بریز توی ماهیتابه و ترخون رو هم اضافه کن و کمی همش بزن تا طلایی بشه؛ حدود یک دقیقه

هرچی از آرد و نمک و فلفل مونده بریز روی سیر و همش بزن  و آب مرغ؛ عسل و سرکه بالزامیک رو اضافه کن و  مرغها رو بچین توی  ماهیتابه و ؛بهشون یک فرصت کوچیک بده تا به تفاهم برسن.گاهی هم از سس که حالا حتما غلیظ شده بده روش تا براق بشه.در آخر هم کنجد رو بپاش روش

حاضر که شد ؛ با عشق و یاد تمام کسانی که در زندگیت نقش پر رنگی داشتند ؛در ظرفی خوشگل بکشش؛ و در کنار اونی که از همه بیشتر دوستش داری نوش جان کن 

منم همین کار را کردم اما با عشق  و بیاد تمام معلمهایی که در تمام زندگیم داشتم و تعدادشون هم کم نبود خوردم ؛ و آرزو کردم که اون یکی دوتایی هم که از من دل خوشی نداشتن منو ببخشن

فیس بوک فراموش نشه

تا دوشنبه دیگه  شاد باشی


6 Comments »

  1. mehed May 17, 2010 at 12:56 AM -

    اولین معلم خط شما من بودم!! در ضمن ساخت اولین

    لامب ادیسون ‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍

  2. Shadan May 17, 2010 at 7:23 AM -

    vay, in che hayajan angizeh 🙂

  3. fati May 17, 2010 at 7:31 AM -

    در مقام شاگردی نمی دونم ، ولی شما در خیلی از زمینه ها معلم خوبی برام بودید و هستید و همیشه یادتون هستم خصوصا زمان درست کردن کیک و شیرینی

  4. Nikoo May 17, 2010 at 8:54 AM -

    Wonderful as usual, Lili joon!

  5. goltappe May 17, 2010 at 10:12 AM -

    yade hameye moallem ha bekheir. kheili matlabe jalebi bood. morgh ham ke dige aali!
    mamnoon

  6. Vadi May 18, 2010 at 8:44 AM -

    Lovely, thank you. This is a good recepie for me as I can easily make it after work and enjoy my night.. Love you and miss you. XXX

Leave A Response »