سالهاست که در ایام مدرسه روزی چهار بار وقتی که پشت چراغ قرمز میایستم میبینمش
مهربون وشاد همیشه خنده رو لبشه و همینطور که علامت ایست رو جلوی ماشینها گرفته با شادی همراهِ دانش آموزان کوچکی میشه که میخوان از وسط خیابون رد بشن
مجسم کن روز های گرفته و سرد ؛ صبح زود که دلت رو پیش بالش گرمت جا گذاشتی ؛ وقتی پشت چراغ قرمز ایستادی و ماشینای بغلیتم دست کمی از تو ندارن دیدن یک صورت خندان چه کیفی میده . همیشه وقتی که به این چهار راه میرسم نا خودآگاه لبخند میاد روی صورتم . بدجوری به دیدن این موجود عزیز عادت کردم و یک جورایی ازش انرژی میگیرم
حتی روزهای خیلی سرد اینجا که کل سرو کله اش رو با کلاه و شال گردن میپوشونه بازم میتونم از حرکاتش تشخیص بدم که داره با مهر بچه ها رو همراهی میکنه
همیشه دلم میخواست که یک روز برم و از نزدیک ببینمش . یه جورایی برام حکم د وستی رو پیدا کرده ؛ که روزی چند دفعه بهم یاد آوری میکنه که باید مهربون بود و خوش اخلاق
بالاخره روز جمعه تصمییم گرفتم که این کار رو عملی کنم
این عکس ماریاست
خیلی خوشحالم که بالاخره این دوست رو از نزدیک دیدم. ماریا سی و هفت ساله که کارش اینه میگفت : «وقتی این کار رو شروع کردم پسرم دو سالش بود و حالا یکماه دیگه میشه چهل سالش از اینکه تمام عمرم یک کار نیمه وقت داشتم خوشحالمبا غرور خاصی میگفت « من و یک زن دیگه قدیمی ترین توی این کار هستیم » خیلی مقیده که درست تا اون ساعتی که باید سر کارش بمونه .کاری که همکارش که اونور چهار راهه؛ هیچوقت نمیکنه و این تنها دلیل عصبانیت اینروزای ماریاست
ازش خواستم که یک خاطره برام تعریف کنه تا درسایت بنویسم
گفت یک دفعه رفته بودم سوپر محله مون خرید ؛ یکدفعه دختر صندوقدار با صدای بلند گفت سلام ماریا
وقتی که تعجب منو دید ؛ گفت من وقتی که دبستان میرفتم تو منو از خیابون رد میکردی و همیشه به من میخندیدی . منم بعد از مدتی که یاد گرفتم حروف رو بخونم اسمت رو روی سینه ات دیدم . اسمت رو همراه با لبخند مهربونت هیچوقت فراموش نکردم
گفت «اونروز خیلی حس خوبی بهم دست داد . یک جورایی فکر کردم خودم بزرگش کردم » ماریا الان ۷۱ سالشه هنوزم میخواد به اینکار ادامه بده وقتی که داشت میرفت طرف ماشینش که یک پرچم کانادا هم بهش وصل بود برام دستی تکون داد و گفت خوش باشی
و من واقعا حس کردم که حالم خوش شد
وقتی اومدم خونه دلم خواست غذایی درست کنم به خوش و خرمی ماریا
شرط اول کارمون برای درست کردن این غذا ؛ خوش اخلاق بودنه . بهت بگم که اگه امروز بد اخلاقی این غذا رو درست نکن . چون دستور این غذا برای آدمها ی خوش اخلاقه پس حواست رو جمع کن.نه وقت خودت رو تلف کن و نه موادت رو
موادی که برای خوراک خوش اخلاقی لازم داری
عشق بمقدار کافی
خوش اخلاقی به اندازه تمام لبخند های شیرین دنیا
ماهیچه یک گوساله خوش اخلاق ؛درشت خُرد شده یک کیلو
کرفس سبز ترو تازه که به اندازه دو بند انگشت خُرد شده چهار ساقه
هویج نارنجی عزیز که مثل کرفس خُرد کردی دوتا متوسطش
سیب زمینی این دوست قدیمی که حلقه کردی سه تا متوسطش
نخود سبز با صفا یک پیمونه
قارچ خُرد شده بازم یک پیمونه
پیاز یار همیشگی غذا ها حلقه شده دوتا بزرگش
سیر نازنین ریز شده سه حبه خوبش
رب گوجه خوش رنگ سه قاشق غذا خوری پر
نمک و فلفل هر چقدر که دوست داری
زرد چوبه یک قاشق مربا خوری
کره دو قاشق غذا خوری
نمک و فلفل هر چقدر که صلاح میدونی
عالی بود
خیلی خوب بود هم دیدن ماریا هم این غذای خوش رنگ و هوس انگیز ممنون از شما
لیلا جان خیلی خوبه که آدم هر روز کسی رو ببینه که لبخند داره! با سردی هوا و خستگی! اما همیشه لبخند داشته باشه!
مرسی خانومی :*
ممنون مهجبین عزیز
شاد باشی
ممنون و نوش جان فاطی عزیز
شاد باشی
ممنون از شما ؛ تستر عزیز
نوشته ها و ادبیاتت معرکه س. لیلا جان واقعاً واسه دوشنبه ها لحظه شماری می کنم :*
انقدر بعد از خوندن نوشته ها انرژی مثبت می گیرم که همسرم بعد از اینکه دلیلشو فهمید آدرس سفره اینترنتیت رو گرفت 😉
آرزو می کنم همیشه سلامت و شاد باشی عزیزم :*)
منیر جان
یکدنیا از مهر و محبتت ممنون عزیزم از اینکه شما و همسر عزیزت مهمان سفره اینترنتی هستید خوشحالم
امیدوارم که مهمان همیشکی این سفره باشید
Lili Jun,
I am going to make it tomorrow. today I am very Bad Aglag !!
love,manijeh
منیژه جون به شما بد اخلاقی نمیاد
حالا شاید با درست کردن این غذا فرجی بشه … شا باشید
salam bar banoee eshgh ke ye jooraee mesle en khanome mariyast…merci az yad avaritoon, hamishe bayad khoosh akhlagh bahsimmmm…
merci
لیلی جان ممنون از تو عزیزم
همیشه شاد باشی