ببینم تو فامیلتون کسی به این مشخصات سراغ داری ؟
.مهربون ؛ کمک به حال ؛ همیشه حاضر ؛ خوش رو و در یک کلام محبوب همه
از همون صفاتی که اگر دوتا شم ؛ تو یکی باشه کافیه که یک فامیل رو تحت تاٍٍ ثیر قرار بده
ما هم یکی از این آدمهای بی تکرار رو تو فامیل داشتیم . کسی که همیشه برای یاری و کمک حاضر بود و منتظر فرصت بود برای خوشحال کردن دیگران
حضور پر رنگ این عزیز توی تمام خاطرات خوش بچگیم نقش بسته
امروز دلم میخواد یکی از اونا رو با تو شریک بشم خاطره ای که هروقت بیادش میوفتم نمیتونم جلوی خند ه ام رو بگیرم
اما قبلش باید یکی دو مورد رو برات توضیح بدم
حتما کافه نادری رو میشناسی و در موردش خیلی چیزا میدونی . من میخوام برات از زمانی بگم که کافه نادری در باغ با صفاش یک رستوران داشت که غذاهای عالیش رو همراه موزیک زنده ؛ سرو میکرد
اینروزا بودن استیک ؛شنیتسل ؛ بیف استروگانف یا کمپوت آناناس توی منوی یک رستوران خیلی اتفاق بزرگی نیست . اما اون زمان این مِنو خیلی لوکس و تک بود و برای من که خیلی هیجانی میشم ؛ خودش یکجور انفجار بود
من از اول بچگیم اهل معاشرت بودم هیچوقت در چهار چوب قوانین بچه باید زود بخوابه و نمیدونم فقط شب های تعطیل بره بیرون نبودم و به زور در بیشتر گشت و گذار های فامیلی حضور پر رنگی داشتم . خب حالا با این اطلاعات که بهت دادم بیشتر میتونی همراه خاطره من بشی
.یک شب همون شخص نازنین مورد بحث ؛ ما رو برای شام به کافه نادری دعوت کرد
طبق معمول قبل از خروج از منزل مادر عزیز نکات آداب معاشرت رو یاد آوری و اضافه کردند که شما با من غذا تو شریک میشی
.که من اصلا از این قسمتش خوشم نیومد
بعد از وارد شدن به محیط دلنشین باغ کافه نادری و دیدن اونهمه نشاط خیلی سریع تصمیم خودم رو گرفتم . وقتیکه به طرف میز مورد نظر هدایت شدیم من درست در صندلی بغل دست میزبان نشستم و بکل خودمو از دید و دسترس مادر محترمه دور کردم. میزبان عزیز هم که همیشه به من محبت داشت و از سفارش های مادر عزیز آگاه بود مِِنُو رو داد دستم و گفت شما هر چی دوست داری سفارش بده . منهم با هیجان تمام بدون اینکه به مادر نازنبن و بقیه فامیل نگاه کنم شروع کردم به خوندن مِنو و سوپ ؛ سالاد؛ شنیتسل مرغ و نوشابه سفارش دادم و وقتی که منو رو بستم و سرم رو بلند کردم چشمم به نگاه شماتت بار خاله و دایی ها و مادر و پدر عزیز افتاد اما من که بد هیجان زده بودم بیخیال تمام خط ونشون کشیدنها خودم رو با نگاه کردن به موزیک زنده سرگرم کردم
لازم به گفتن نیست که نصف بیشتر غذا رو میز موند و سرزنش ها هم شروع شد . که بازم با حمایت میزبان مهربان ادامه پیدا نکرد . میز توسط گارسون ها جمع شد و دوباره مِنو رو برای دسر آوردند تمام میز بدون استثنا گفتند که ما دیگه جا نداریم اما من از لج همه با صدای بلند اعلام کردم که کمپوت آناناس میخوام . و اونوقت بود که تمام پاهای فامیل از زیر میز به طرف من نشونه رفت طوری که کم مونده بود با سر بیفتم روی میز
میزبان عزیز برای من و خودش همون دسر رو سفارش داد. و من اینبار از ترسم تمام کمپوت آناناس رو خوردم البته با سُس بغض
و به این ترتیب بود که کمپوت آناناس کافه نادری شد مثال همیشگی خونه ما برای زمانی که کسی بدون توجه بود و مراعات هیچ چیزی رو نمیکرد
الان که دارم این خاطره رو مینویسم سالهاست که اون میزبان نازنین در بین ما نیست تمام مهمان های دور اون میز هم هر کدوم یک گوشه این دنیا هستند . و من خیلی دلم برای اون میزها و آدمای دورش تنگ شده
هنوزم بعد از اینهمه سال چشمم که به آناناس میوفته تمام خاطرات کافه نادری و اون شب خاص برام زنده میشه
موادی که برای دسر « آناناس کافه نادری » لازم داری
عشق بمقدار کافی
چاشنی محبت به اندازه تمام آدمای مهربون
آناناس تازه شش حلقه
به به به وصف این دسر رو شنیدم ولی تا حالا درست نکردم حتما آخر هفته درست میکنم ممنون هم از داستان هم از دستور
🙂 Khaterate ghashang + annannas e khoshmaze
خیلی خاطره تو دوست داشتم لیلا جون خیلی نوستالژی بود 🙂
سرو آناناس هم جالب بود من با هلو امتحانش کردم عالیه دستت در نکنه عزیزم :*
نوش جان فاطی عزیز
شاد باشی
ممنون و نوش جان
s
عزیز
شاد باشی
تستر عزیز خوشحالم که دوست داشتی این پست رو
منم باید هلو رو امتحان کنم حتما عالی میشه مثل همه دستورات
شاد باشی عزیزم
لیلا جون خاطره ت رو خوندم، اینکه دیگه بعد از سالها دیگه اون میز و آدمها نزدیکت و حتی در این دنیا نیستن (تجربه مشابه دارم) و خوندن این خاطره چشهام رو خیس کردم
اما می خوام حتـــــــــماً این دسر رو درست کنم تا کامم شیرین بشه که این رو مدیون شما هستم :*
همیشه شاد و سلامت باشی دوست مجازی عزیزم
منیر عزیزم همیشه با کامنتهای پر از محبتت منو شرمنده میکنی
امید وارم که همیشه کامت شیرین باشه و خونت پر از کسایی که دوست داری
شاد باشی
لیلا جان چه دسر خوبی وخاطره ای که همراهش بود بامزه و عالی ترش کرده بود چه خوبه که ما ادمها با خاطرات خوبمون زندگی میکنیم یاد اوریش خیلی دلنشینه ولی بعضی وقتها ما قدر زمانی رو که توش هستیم نمیدونیم ایکاش همه قدر دور هم بودن و این صفا و صمیمیت رو بیشتر بدونیم
لیلا جون نمی دونم چرا فونت فارسی وبلاگت تغییر کرده .. یکمی خواندن متن ها برای من مشکل شده شاید هم اشکال از کامپیوتر خودمه
داستان کافه نادری تورو به زور خوندم جالبه من در کودکی خیلی هوای پدر و مادرم را که آدمهای کم درآمد و زحمتکشی بودند داشتم همینطور هوای عزت و آبروی آنها را پیش دیگران
حالا هم خیای برام مهمه که پسرها هول نزنند و رعایت همه چیز را بکنند خدائیش خیلی هاشون شاید از ترس من یا به احترام من نمی دونم ، مراعات می کنند و با مناعت برخورد می کنند اما یکی دوتا از بچه ها حسابی از خودشون پذیرایی می کنند و میز را درو می کنند وبعد دل درد هم میگیرند وبقیه مسخره شون می کنند
راستش با این که نزدیک شروع هفتمین دهه زندگی هستم بعضی موقع ها به همه چیز شک می کنم
برشتوک عزیز به نظر من هم باید قدر دون لحظات باشیم مخصوصا اینروزا و شرایط عجیب و غریب دنیا
دسر هم نوش جان عزیزم
ناهید خانم عزیزم سلام
من تغییری در فونت فارسیم ندادم نمیدونم مشکل چیه
بهرحال همیشه خوشحال میشم که شما خواننده نوشته های من باشید و همیشه برای شما و پسرا بهترین ها
آرزو میکنم
اینکه بچه ها بدونند مراعات کنند خوبه اما بعضی وقتها هم باید با دلشون راه اومد
حتی اگه دل درد بگیرند 🙂
سلام بهارت سرشار از عطر شکوفه و چهچه بلبل.
خاطرات تنها چیزها یی اند که برامون می مونه.
با امید به اینکه بیشتر قدر زماتن حال و بودن با هم رو بدونیم.
شاد شاد و آناناسی باشی.
همچنین برای شما نگین جان
شاد باشی عزیزم